زیباترین ارزوی ما زیباترین ارزوی ما، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره
یکی شدن عشقمونیکی شدن عشقمون، تا این لحظه: 26 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
شازده پسر اقا سبحانشازده پسر اقا سبحان، تا این لحظه: 7 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

☆彡 ثنا سوگلی مامان و بابا ☆彡

ززززلززززله در اصفهان

    شنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۸   روز 30 فروردین ۹۲ در حالی به ساعات پایانی خود نزدیک می شد که مردمان دیار اصفهان پس از گذراندن تعطیلات آخر هفته، برای آغاز یک هفته شاد و پرتلاش سر بر بالین شب گذاشتند. اما هنوز ساعتی نگذشته بود که ناگهان زمین اصفهان بر خود لرزید. سکوت شب شکسته شد و مردم سراسیمه و هراسان از جا برخاستند، یکی فریاد می کشید، دیگری با وحشت به دنبال فرزندش بود و یکی با سرعت تمام با ماشین از پارکینگ خارج می شد. پله های آپارتمان ها هم پر شده بود از مردمی که با هراس در حال خروج از آپارتمان و رفتن به فضای باز بودند. این اولین بار بود که اصفهان بر خود می لرزید و حتی کهنسالان اصفهانی هم وقوع زلزله در شهر اصفها...
31 فروردين 1392

شروع فصل 12 زندگی

  سلام به روشنی زندگیم                                                                                 عروسک قشنگم ..............ثنا جون فصل ماهگی زندگیت را با فرا گرفتن چیزهای جدید و خاطرات خوب و بدش به پایان...
26 فروردين 1392

ایام سوگواری بانوی عزیزم

سلام دختر گلم...عشقم ..نفسم... ایام شهادت بانوی دو عالم حضرت زهرا را به همه مسلمانان تسلیت عرض میکنم.... دختر گلم خودت می دانی که تو را حضرت زهرا اون بانوی مهربان بهم هدیه داده و همیشه هم تو را به اون می سپارم.... اون موقعه که تو نبودی و از تمام دکتر ها قطع امید کرده بودم یکمرتبه به یاد نماز حضرت زهرا افتادم و برای اولین بار خونه دختر عموم اون نماز را خوندم و همان جا هم از بابایی اجازه گرفتم و به مدت دو سال هر ماه نوبت نماز را زدم... و خانم سادات هم هر ماه اومد خونمون و نماز را همراه با فامیل که من دعوتشون می کردم.... می خوندیم.... جات خالی یه حال و هوایی داشتیم که نگو ..یادمه شب شهادت هم یکی از نماز هام بود...بعد از نما...
24 فروردين 1392

زنده رود همیشه زنده بمان

٢٣/١/٩٢ سلام به دخمل گلم ... نمی دونم قبلا که تو نبودی من و بابایی چکار میکردیم..... فقط می دونم که زندگی نمی کردیم.... زندگیه من و بابایی دوستت داریم.... امروز از فرصت استفاده کردیم چونکه شاید دیگه همچین فرصتی پیش نیاد... و با دایی جون و زن دایی و یوسف و مامان بزرگ و بابابزرگ یوسف رفتیم کنار زاینده رود .... نمی دونی چقدر شلوغ بود جای پارک ماشین که نبود ..همه خوشحال بودند که زنده رود دوباره زنده شده.... تو هم که بادیدن اون همه آب تعجب کرده بودی و می خواستی بری توی آب با سختی تونستم چند تا عکس ازت بگیرم .... یادمه وقتی تو توی شکمم بودی اومده بودم دم آب ...تو اولین باره این همه آب را یکجا می بینی....
24 فروردين 1392

اندر احوالات 11 ماهگی

عزیز دلم سلام نمی دانم تو کی اینقدر بزرگ شدی...... بهار زندگیم ثنا جون ...دوستت دارم تا بی نهایت.... چونکه دیر برات دارم می نویسم همه را خلاصه می نویسم.... راه رفتنت که چندین برابر شده خودت هنوز نمی تونی از روی زمین پاشی ولی به هر جا که باشه دستت را می گیری و بلند می شی.اگه من نزدیکت باشم سریع چهار دست و پا خودت را به من می رسونی تا بلندت کنم ..اگه بابایی نزدیک باشه سریع خودت را به بابایی می رسونی.. خیلی جالب و سریع این کار را انجام می دی ..تازه خیلی هم حرفه ای راه میری می پری ....و همه چیز را از روی زمین خم می شی و بر می داری...سنگین هم که باشه مهم نیست تو تلاشت را می کنی.... توپت را با لگد اینط...
23 فروردين 1392

باز هم زلزله

ساعت 16 و 22 دقیقه و 49 ثانیه روز سه شنبه زلزله‌ای به بزرگی 6.1 در مقیاس ریشتر بخش کاکی از توابع شهرستان دشتی استان بوشهر را لرزاند...  خداوند صبر دهد به بازماندگان این امتحان الهی دختر عزیزم خداوند دوباره بندهاش را امتحان کرد و نی نی های زیادی بی پدر و مادر و مادر و پدر های زیادی بدون نی نی شدند...واقعا سخته ... واقعا خیلی دردناکه .. اخ که الان مردم بوشهر چه حالی دارن ...خدایا یه صبر و تحملی بهشون بده تا با این بلا کنار بیاین ...امیدوارم دولت تمام تلاشش رو برای مردم بوشهر بکنه تا مردم جدا از داغ دیدن عزیزانشون ... غصه دیگری نداشته باشن ... باز هم خدارو شکر تو زمستان این زلزله نشد .... دوست...
23 فروردين 1392

ثنا جون و نماز خواندن

٢٣/١/٩٢ ای جانم ... قربون دخمل نماز خونم برم.... امروز بهت گفتم دخترم برو جا نماز(سجاده نماز) را برام بیار ....تو هم بدو بدو رفتی و برام اوردی...ومثل همیشه سرت را گذاشتی روی مهر و مهر را برداشتی بوس میکنی و نازش میکنی...فدات بشم مهربونم.... تا که میگم ثنا جون بریم الله کنیم می دوی به طرف سجاده و سرت را میگذاری روی مهر...   خدای من ظهور امام زمان را نزدیک بفرما.... به من و پدر و مادرم صبر بده... همه مریضها را شفا عنایت بفرما... این هم دعا کردن من....     ...
23 فروردين 1392

ثنا در حمام جا خوش می کند...

٢٢/١/٩٢ اخ جون اب بازی.... دیروز بردمت حمام که شما سفت و سخت از وان جدا نمی شدی...     از وقتی که رفتیم ابگرم شما به اب بازی علاقه مند شدی     خودم را هلاک کردم تا تو به دوربین نگاه کنی ولی فایده ای نداشت....   عافیت باشه عزیزم.... انشاالله که همیشه اب باشه و تو از داخلش بیرون نیای و بهت خوش بگذره..... دوستت دارم جیگر طلا.....   ...
23 فروردين 1392

عکسهای سیزده بدر

سلام به خورشید تابان زندگیم خوبی خانمی.... امروز می خوام بقیه خاطرات عکسهای عید و سیزده که جا مونده بود را برات بگذارم...... امسال که بعد از سال تحویل به دیدن اقاجون حجی رفتیم و بعد از عید دیدنی برگشتیم بالا ... صبح روز عید و اول فروردین هم که اقاجون و مادر کربلا بودند ما هم تصمیم گرفتیم که به دیدن بابا بزرگ خودم بریم که همون اول راه تصادف کردیم و به خیر گدشت و بقیه راه را با ماشین اقاجون حجی رفتیم.... و عید دیدنی تعطیل شد...5 فروردین اقاجون بعد از یک ماه که کربلا بود با هواپیما ساعت 4 بعد از ظهر به سلامتی به خونه برگشت و ما هم به استقبالش رفتیم... روز 7 فروردین ساعت 5 صبح مادر جون و خاله جون با اتوبوس از ...
20 فروردين 1392

ایستادن به روی پاهای کوچولو

ماشاالله نشه فراموش... سلام زیباترین افریننده هستی همیشه با شیرین کاری هات ما را ذوق مرگ می کنی.. با بابایی بهت حمله می کنی و تا می تونیم بوسه بارانت می کنیم و تو هم خودت را واسمون لوس می کنی....خدا کنه سو استفاده نکنی... هووووووووووووورررررررررررااااااااااااااااااااااااااا بلاخره امروز(١٨/١/٩٢ روز یکشنبه ساعت ٤ بعد از ظهر) در یک روز بهاری بارانی که هوا دوباره سرد شد و من مجبور شدم بهت لباس گرم بپوشونم ...توانستی بدون کمک من و بابایی روی پاهای کوچولوت بایستی چقدر هم ذوق زده شده بودی ... فلفل تند و تیز من...با عجله بلند می شی و بدو بدو راه می ری.....الان ساعت ١ بعد از نیمه شبه و تو را با هزار زحمت ...
18 فروردين 1392